28 - اندکی اهسته تر
چشمانم را می بندم ... تمام لحظات مثل فیلمی از جلوی دیدگانم عبور می کند... لحظه ای که یک خط کمرنگ وجودت را ثابت می کرد و من سر در گم در بین احساسم... این خط هر چند کمرنگ نشان میداد من هم میتوانم مادر باشم...می توانم بی چشمداشتی عشق بورزم... می توانم دستان کوچکت را بوسه باران کنم و از لطافت دستانت سرمست شوم ... می توانم ساعتها بدون هیچ دغدغه به چهره ی زیبایت نگاه کنم و در دل شکر خدا بگویم... میتوانم پاهای کوچکت را در دستانم بگیرم و نوازششان کنم... می توانم هنگام شیر دادن نگاهت کنم از زاویه ای که هیچ کس دیگر نمی تواند تو را در ان زمان ببیند... می توانم موهای نرم و لطیفت را نوازش کنم و تو هم لبخندی نثارم کنی که سر مست شوم از زن بودن.مادر بودن....
نویسنده :
مامان نی نیا
11:52